10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

غلام سخن چین

ﻏﻠﺎﻡ ﺳﺨﻦ ﭼﻴﻦ


 ﺷﺨﺼﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺮﻳﺪ ﻏﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ ﺭﻓﺖ. ﻋﺒﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻫﻴﭻ ﻋﻴﺒﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺟﺰ ﺁﻧﻜﻪ ﺳﺨﻦ چین ﺍﺳﺖ. 


ﺍﻭ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻭ ﻋﺒﺪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻋﻴﺐ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ.


 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻮﻟﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯﻥ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺳﺤﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﻜﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻮﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺑﻴﺎﻭﺭﻯ؟ 


ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻮﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ؟


 ﻏﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﺑﺎ ﺗﻴﻎ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﻣﻮﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻛﻦ ﻭ ﺑﻴﺎﻭﺭ ﺗﺎ ﻛﺎﺭﻯ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﻠﺎﻗﻤﻨﺪ ﺷﻮﺩ ! 


ﺳﭙﺲ ﻧﺰﺩ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻰ .


 ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﻴﻎ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. 


ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻭ ﻗﺼﺪ ﻗﺘﻠﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ زن را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ. 


ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺯﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻗﻀﻴﻪ ﻣﻄﻠﻊ ﺷﺪﻧﺪ، ﻫﻤﮕﻰ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.


 ﻗﺒﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺯﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺟﺪﺍﻝ ﻭ ﻗﺘﻞ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻯ ﺑﻴﻦ ﺩﻭ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺧﺼﻮﻣﺖ ﻭ ﺩﺭﮔﻴﺮﻯ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ .


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش غیبت


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavshegzyg_DFDA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی