10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان درباره سید بحر العلوم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

همسایه سید جواد

ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺳﻴﺪ ﺟﻮﺍﺩ 


ﻓﻘﻴﻪ ﻛﺎﻣﻞ ﺳﻴﺪ ﺟﻮﺍﺩ ﻋﺎﻣﻠﻰ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﻔﺘﺎﺡ ﺍﻟﻜﺮﺍﻣﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: 


ﺷﺒﻰ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ. ﺩﺭﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺧﺎﺩﻡ ﻋﻠﺎﻣﻪ ﺳﻴﺪ ﺑﺤﺮﺍﻟﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺳﻴﺪ ﺑﺤﺮﺍﻟﻌﻠﻮﻡ ﺷﺎﻡ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ.


 ﺑﺎ ﺧﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺳﻴﺪ ﺑﺤﺮﺍﻟﻌﻠﻮﻡ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﻴﻨﻜﻪ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻰ ﺗﺮﺳﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﺪﺍﺭﻯ؟! 


ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﮕﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ 


ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺬﻫﺐ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﺧﺮﻣﺎﻯ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺁﻧﻬﻢ ﻧﺴﻴﻪ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺟﺰ ﺧﺮﻣﺎ ﻃﻌﻢ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ! 


ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺰﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﺭﻓﺖ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺍﻟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ( ﻣﺤﻤﺪ ﻧﺠﻢ ﻋﺎﻣﻠﻰ ) ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺬﺭﺍﻧﻨﺪ. ﺗﻮ ﻏﺬﺍﻯ ﺳﻴﺮ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻯ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺍﺳﺖ ؟


ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﺍﻃﻠﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ! 


ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﮔﺮ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺩﺍﺷﺘﻰ ﻭ ﻛﻤﻚ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩﻯ ﻳﻬﻮﺩﻯ ﺑﻠﻜﻪ ﻛﺎﻓﺮ ﺑﻮﺩﻯ ؛ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻴﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺕ ﺗﻔﺤﺺ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻰ؟


 ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎﻯ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺧﺎﺩﻣﻢ ﺑﺮ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺮﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﮕﻮ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ، ﻭ ﻛﻴﺴﻪ ﭘﻮﻝ ( 120 ﺭﻳﺎﻝ ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺣﺼﻴﺮ ﺍﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﮕﺮﺩﺍﻥ.


 ﺳﻴﺪ ﺟﻮﺍﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﺎﺩﻡ به منزلش ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻳﻢ، ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﻨﺪ، ﺑﮕﻮ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﺳﺖ ؟


بعد از ﺍﺻﺮﺍﺭ او ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺳﻴﺪ ﺑﺤﺮﺍﻟﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ. 


ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: " ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﺗﺎ ﻛﻨﻮﻥ ﻛﺴﻰ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺣﺘﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﺎﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ به کسانیکه ﺩﻭﺭﻧﺪ " ﻭ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻴﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﺠﻴﺐ ﺷﻤﺮﺩ .


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش فقر 


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavshegzyg_DFDA