10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان زیبا برای تلگرام» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻏﺎﺭ


 ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺳﻔﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪﻯ ﺭﻭﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ابری ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﺭﻳﺪﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻤﻮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﻯ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ. 


ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺳﻨﮕﻰ ﺩﺭﺏ ﻏﺎﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ، ﻇﻠﻤﺎﻧﻰ ﺳﺎﺧﺖ. 


ﺭﺍﻫﻰ ﺟﺰ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﻧﺪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ. 


ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﺎﻟﺺ ﻭ ﭘﺎﻙ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﻢ، ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﺑﻴﻢ، ﻭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﺡ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ. 


ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻮﻳﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻤﺎﻝ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺑﻮﺩ، ﺷﻴﻔﺘﻪ ﻭ ﺷﻴﺪﺍﻯ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ، ﺗﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺿﻌﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻢ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﻳﺨﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻛﺎﻡ ﺩﻝ ﺑﺮﮔﻴﺮﻡ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻮ ﺳﺨﻦ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺱ ﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﻋﻔﺖ ﻣﺮﺍ ﻣﺪﺭ.


 ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﭘﺎﻯ ﺑﺮ ﻫﻮﺍﻯ ﻧﻔﺲ ﮔﺬﺍﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ، ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻧﻤﻮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﺟﺰ ﺭﺿﺎﻯ ﺗﻮ ﻣﻨﻈﻮﺭﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻊ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻭ ﻫﻠﺎﻛﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻩ .


 ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﺁﻥ ﺳﻨﮓ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻀﺎﻯ ﻏﺎﺭ ﻛﻤﻰ ﺭﻭﺷﻦ ﮔﺮﺩﻳﺪ.


 ﺩﻭﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺗﻮ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻯ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻛﻪ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻯ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺧﻤﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﺒﻰ ﻧﺰﺩﺷﺎﻥ ﺁﻣﺪﻡ ﻛﻪ ﺧﻮﺭﺍﻙ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ، 

ﺩﻳﺪﻡ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ، ﺁﻥ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺭﺍﻙ ﺑﺮ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻣﺤﺾ ﺭﺿﺎﻯ ﺗﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ، ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﻣﺎ ﺑﮕﺸﺎ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎﺋﻰ ﺩﻩ ؛


 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﺭﻓﺖ  .


ﺳﻮﻣﻰ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﺍﻯ ﺩﺍﻧﺎﻯ ﻫﺮ ﻧﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭﺍ، ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻛﺎﺭﮔﺮﻯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ؛ ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺗﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻣﺰﺩ ﻭﻯ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﺸﺪ ﻭ ﻭ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻃﻠﺐ ﻣﺰﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻡ ﺑﺮﻓﺖ. 


ﻣﻦ ﺁﻥ ﻭﺟﻪ ﺭﺍ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻯ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﻡ ﻭ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﻣﻰ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻙ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻰ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻃﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩ.


 ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩﻡ. ﺁﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ؛ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ.

 ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺿﺎﻯ ﺗﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﺑﻮﺩﻩ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻯ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻩ. 


ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﺑﺎ ﺩﻟﻰ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﻏﺎﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﻳﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش اخلاص

تالیف علی اکبر صداقت


 داستانهای بیشتر : 

 http://10000dastan.blog.ir 


 

 کانال " داستانهای کوتاه و زیبا آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg