10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان زیبا درباره بخشندگی و سخاوت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﺳﺨﻰ ﺗﺮ (بخشنده تر) ﺍﺯ ﺣﺎﺗﻢ


 ﺍﺯ ﺣﺎﺗﻢ ﻃﺎﺋﻰ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ: ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﻳﻢ ﺗﺮ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻯ؟


 ﮔﻔﺖ: ﺩﻳﺪﻡ .


 ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻛﺠﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻯ؟ 


ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﭘﺸﺖ ﺧﻴﻤﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.


 ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺍﺳﺒﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ. ﻣﺪﺗﻰ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﻛﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﻦ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩ. 


ﭘﻴﺮﺯﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺧﻴﺰ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﻦ، ﺁﻥ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﺫﺑﺢ ﻛﻦ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﺎ. 


ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻝ ﺑﺮﻭﻡ ﻫﻴﺰﻡ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﻯ ﻭ ﻫﻴﺰﻡ ﺑﻴﺎﻭﺭﻯ ﺩﻳﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﻭﺕ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ.


 ﭘﺲ ﺩﻭ ﻧﻴﺰﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻧﺰﺩﻡ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ. 


ﭼﻮﻥ ﺗﻔﺤﺺ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻛﺮﺩﻡ ﺟﺰ ﺁﻥ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻦ ﻛﺮﺩ.


 ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺮﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻰ؟


 ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ .


 ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﺣﺎﺗﻢ ﻃﺎﺋﻰ ﻫﺴﺘﻢ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺎﻳﻰ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺷﻤﺎ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻋﻄﺎﻳﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ! 


ﺁﻥ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﺯ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ ﻧﮕﻴﺮﻳﻢ  ﻭ ﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﻔﺮﻭﺷﻴﻢ .


 ﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻜﺮﺩ؛


 ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺑﻰ ﻧﻈﻴﺮ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻛﺮﻳﻢ ﺗﺮﻧﺪ .


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش سخاوت


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA