10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان پسر کوتاه قد و بدقیافه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﭘﺴﺮ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺪﻗﻴﺎﻓﻪ 


ﺳﻌﺪﻯ  ﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﭼﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻗﺪ ﻭ ﻟﺎﻏﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻭ ﺑﺪﻗﻴﺎﻓﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻫﻤﻪ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﻭﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ. 


ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻧﻔﺮﺕ ﻭ ﺧﻮﺍﺭﻛﻨﻨﺪﻩ ﻣﻰ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ، ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ. 


ﺁﻥ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﺎ ﻧﻈﺮ ﺗﺤﻘﻴﺮﺁﻣﻴﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﻧﮕﺮﺩ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 


ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻗﺪ ﺍﺳﺖ، ﭼﻨﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﻛﺲ ﻗﺎﻣﺖ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻰ ﻓﻴﻞ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﺑﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ.


 ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﭘﺴﺮﺵ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺳﺨﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪﻧﺪ، ﻭﻟﻰ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺍﻭ، ﺭﻧﺠﻴﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺪﻧﺪ.


 ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻳﺎﻡ ﺳﭙﺎﻫﻰ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻩ ﺷﺎﻩ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ. ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻩ ﺷﺎﻩ، ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻟﺸﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺯﺩ، ﻫﻤﻴﻦ ﭘﺴﺮ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺪﻗﻴﺎﻓﻪ ﺑﻮﺩ. 


ﺑﺎ ﺷﺠﺎﻋﺘﻰ ﻋﺎﻟﻰ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﺍﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻙ ﻫﻠﺎﻛﺖ ﺍﻓﻜﻨﺪ، ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﺳﺐ ﻟﺎﻏﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻳﺪ.


 ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮﻯ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ، ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻜﻮﺷﻴﺪ ﻭ ﺍﻟﺎ ﺟﺎﻣﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﭙﻮﺷﻴﺪ. 


ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻌﺮﻩ، ﺳﻮﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻗﻮﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﻏﻠﺒﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺷﺪﻧﺪ. 


ﺷﺎﻩ ﺳﺮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﻟﻴﻌﻬﺪ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺧﺎﺻﻰ به ﺍﻭ ﻣﻰ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ .


 ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﺴﺪ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ، ﻭ ﺯﻫﺮ ﺩﺭ ﻏﺬﺍﻳﺶ ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺭﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﻨﺪ. 


ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺍﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻳﭽﻪ، ﺯﻫﺮ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺩﺭﻳﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩ؛ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭﻯ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﻭ ﺑﻰ ﺩﺭﻧﮓ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: 


ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻤﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻰ ﻫﻨﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ. 


ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻛﺸﻮﺭﺵ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ.


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش تحقیر 


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA