10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان پندآموز درباره عذاب» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 ﺍﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺑﺮﺯﺥ 


(ﺍﺑﻦ ﺭﻗﺎ) ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺭ ﻣﻜﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺴﺠﺪﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟ 


ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺭﺍﻫﺐ (ﻋﺎﻟﻢ ﻭ ﻋﺎﺑﺪ ﻣﺴﻴﺤﻰ ) ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.


 ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﺸﻤﻴﻨﻪ ﻭ ﻛﻠﺎﻩ ﭘﺸﻤﻴﻨﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻭ ﻗﺪﺑﻠﻨﺪﻯ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ. 


ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﺻﻮﻣﻌﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﻭ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺻﻮﻣﻌﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ، ﻧﺎﮔﺎﻩ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺷﻜﺎﺭﻯ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺳﻨﮕﻰ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ، ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﻗﻰ ﻛﺮﺩ.


 ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﺳﭙﺲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪ. 


ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﻗﻰ ﻛﺮﺩ، ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ .


ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺳﻮﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﮔﺸﺖ.


 ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ، ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻗﻰ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﻳﻚ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﺎﻣﻞ ﺷﺪ. 


ﺳﭙﺲ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻣﻨﻘﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﻣﻨﻘﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.


 ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻣﺘﺎﺀﺛﺮ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﻢ. 


ﻃﻮﻟﻰ ﻧﻜﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺷﻜﺎﺭﻯ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻳﻚ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻗﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﺎﻣﻞ ﺷﺪ. 


ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﺰﺩﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺘﻰ ﻭ ﭼﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻯ؟


 ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ (ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺭﺍ ﻛﺸﺘﻢ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﺎﺀﻣﻮﺭ ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﻰ ﻛﺸﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ. 


ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ (ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﻛﻴﺴﺖ؟


 ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ. 


ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ( ﻭ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﺮﺯﺧﻰ ) ﻋﺠﻴﺐ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﻡ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش عذاب


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA