10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاقبت حریص در عیش» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﺣﺮﻳﺺ ﺩﺭ ﻋﻴﺶ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺘﺶ 


ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﻚ ( ﺩﻫﻤﻴﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺍﻣﻮﻯ ) ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻪ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺭﺳﻴﺪ. 


ﺍﻭ ﺑﺮ ﺧﻠﺎﻑ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻗﺒﻞ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻋﻴﺶ ﻭ ﻧﻮﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺧﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺳﻴﻤﺎ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﻠﺎﻣﻪ ﻭ ﺣﺒﺎﺑﻪ  ﺑﻪ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺑﺰﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ.


 ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺭﻗﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺳﻠﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻛﻨﺎﺭ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ.


 ﻣﺴﻠﻤﻪ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﻚ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺍﺩﮔﺴﺘﺮ ﺑﻮﺩ، ﺗﻮ ﺑﺮ ﺧﻠﺎﻑ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﺴﺎﺭﻯ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪﻯ ﻭ ﻛﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﻯ ؛

ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺩﻳﺪﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻭﻟﻰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻯ، ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﻜﺶ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺑﺮﺱ.


 ﺍﻭ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﺩ . ﺣﺒﺎﺑﻪ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﮔﺎﻩ ﺳﺎﺯﻧﺪ. 


ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺩﻋﻮﻯ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﺶ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ: ﺍﮔﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻜﻦ، ﺑﻰ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺻﺒﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 


ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻛﻪ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: 


ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻜﻦ .


اﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ: 


ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻰ ﺟﺰ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺭﺍﻧﻰ ﻭ ﻛﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨﻨﺪ. 


ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﺍﻯ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻰ، ﺧﺪﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﻨﺪ ﺁﻥ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ؛ ﺍﻯ ﻏﻠﺎﻡ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﺴﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.


 ﺑﻌﺪ ﻓﻮﺭﻯ ﺑﻪ ﻋﻴﺶ ﮔﺎﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻬﺘﺮ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺭﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﺮﺱ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻪ ﻏﻠﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: 


ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻫﻴﭻ ﻋﻴﺶ ﻭ ﻧﻮﺷﻰ، ﺑﻰ ﻧﻴﺶ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ، ﻣﻦ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺭﻭﻍ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺳﺎﺯﻡ.


 ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﺧﺒﺮﻯ ﻧﺮﺳﺪ، ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺵ ﺑﻰ ﻧﻴﺶ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺎﺭﻯ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﻯ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺯﻳﺎﺩ ﺳﺮﻓﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻤﺮﺩ. 


ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺗﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﻰ ﺑﻮﺋﻴﺪ .


ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻟﺎﺷﻪ ﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻗﺒﺮ ﺣﺒﺎﺑﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش حرص


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA