10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻗﺒﻮﻝ ﺷﺪ 


ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺍﻟﺮﺷﻴﺪ ، ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻋﺒﺎﺳﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺑﺎ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ، ﻫﻤﮕﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺟﺰ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.


 ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻯ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻛﺮﺩ.


 ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺳﻤﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ.


 ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻛﺴﻰ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ، ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻰ!


 ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻭ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﻦ ﻳﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺩﺭﻭﻍ، ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﻣﻨﺼﺐ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﺘﺼﺪﻯ ﺷﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ ﺷﺨﺺ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻧﻴﺰ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 


ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ، ﻭ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻳﻚ ﺷﺐ ﻣﻬﻠﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﺪ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﻰ ﺯﺩ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﭼﻮﺑﻰ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺯﺍﺭﻫﺎﻯ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣﻰ ﺩﻭﻳﺪ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﻰ ﺯﺩ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻳﺪ، ﺭﺍﻩ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺍﺳﺒﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻟﮕﺪ ﻧﺰﻧﺪ.


 ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ! 


ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺍﻟﺮﺷﻴﺪ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.


 ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭﻟﻜﻦ ﺩﻳﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺣﻔﻆ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﻤﻮﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﻨﻤﺎﻳﺪ. 


ﺁﺭﻯ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﻮﻋﻰ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﻏﺬﺍﻯ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﭘﻴﺶ ﺳﮕﻬﺎﻯ ﭘﺸﺖ ﺣﻤﺎﻡ ﺑﻴﺎﻧﺪﺍﺯﻳﺪ، ﺗﺎﺯﻩ ﺍﮔﺮ ﺳﮕﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻯ ﺧﻠﻴﻔﻪ است از آن ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩ! 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش امتحان

تالیف علی اکبر صداقت


 کانال " داستانهای کوتاه و زیبا آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی