10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

داستان جریح

جریح


ﺩﺭ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻋﺎﺑﺪﻯ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﺮﻳﺢ  ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺻﻮﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ. 


ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﻧﮕﻔﺖ. بار ﺩﻭﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﮕﻔﺖ. ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺸﻨﻴﺪ.


 ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺗﺮﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻧﻜﻨﺪ!


 ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻥ ﺯﻧﺎﻛﺎﺭﻯ ﻧﺰﺩ ﺻﻮﻣﻌﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻭﺿﻊ ﺣﻤﻞ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺮﻳﺢ ﺑﻬﻢ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪﻩ ﺍﻡ. 


ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﻥ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺎ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺎ ﻛﺮﺩ.


 ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻣﺮ ﻛﺮﺩ ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺭ ﺁﻭﻳﺰﻧﺪ. 


ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺮﻳﺢ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻴﻠﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺯﺩ. 


ﺟﺮﻳﺢ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻛﺖ ﺑﺎﺵ . ﺍﺯ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻠﺎ ﻣﺒﺘﻠﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ.


 ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻯ ﺟﺮﻳﺢ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﺋﻰ؟ 


ﮔﻔﺖ: ﻃﻔﻞ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ . 


ﭼﻮﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻃﻔﻞ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭘﺪﺭ ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺖ؟ 


ﺁﻥ ﻃﻔﻞ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻓﻠﺎﻥ ﻗﺒﻴﻠﻪ، ﻓﻠﺎﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺳﺖ. 


ﺟﺮﻳﺢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ  ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﺪﺍ ﻧﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﺪ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش پدر و مادر


 http://goo.gl/dVE8FN 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی