10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

ﺩﺭﻭﻍ ﻭﺍﺿﺢ ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ 


ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﺎﻳﻘﺮﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻭ ﺯﺍﺑﻠﺴﺘﺎﻥ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﺫﺭﺑﺎﻳﺠﺎﻥ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﻮﻋﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻜﺎﺗﺒﻪ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻢ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ.


 ﻭﻗﺘﻰ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺍﺷﻴﺎﺀ ﻧﻔﻴﺴﻪ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ ﺍﺑﻴﻮﺭﺩﻯ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻫﺪﺍﻳﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﻠﻴﺎﺕ ﺟﺎﻣﻰ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﻣﻰ ﺑﺮﻯ. 


ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ ﻧﺰﺩ ﻛﺘﺎﺑﺪﺍﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﻛﻠﻴﺎﺕ ﺟﺎﻣﻰ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎ ﻛﺘﺎﺏ دیگری ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻭ ﺣﺠﻢ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩ.


 ﺍﻣﻴﺮ ﺣﺴﻴﻦ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺁﺫﺭﺑﺎﻳﺠﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺎﻯ ﻧﻔﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺩﺍﺷﺖ. 


ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺋﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﻰ ﺍﺯ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﻛﺎﻥ ﺩﻭﻟﺖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻯ ﺭﺍﻩ ﻛﻪ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 


ﺣﺘﻤﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﻰ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.


 ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﻛﻠﻴﺎﺕ ﺟﺎﻣﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺘﻨﺴﺎﺥ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺁﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﻣﻰ ﺑﺮﺩﻡ.


 ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺗﺎ ﻧﺎﻡ ﻛﺘﺎﺏ ﻛﻠﻴﺎﺕ ﺟﺎﻣﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ.


 ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺩﺍﺩ.


 ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ، ﺩﻳﺪ ﻛﺘﺎﺏ ﻓﺘﻮﺣﺎﺕ ﻣﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻴﺎﺕ ﺟﺎﻣﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻰ؟! 


ﺍﻣﻴﺮ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﻜﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺭﺍﺿﻰ ﺑﻮﺩﻡ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻏﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش دروغ


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

  • ۹۴/۱۰/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی