10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

ﻏﻠﺎﻡ ﺍﻳﺜﺎﺭﮔﺮ 


ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺟﻌﻔﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ ﻛﺒﺮﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﻰ ﻧﻈﻴﺮ ﺑﻮﺩ.


 ﺭﻭﺯﻯ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﺨﻠﺴﺘﺎﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ، ﺩﻳﺪ ﻏﻠﺎﻣﻰ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﻏﺬﺍﻯ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﻮﺩ؛ ﺳﮕﻰ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻜﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ.


 ﻏﻠﺎﻡ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺳﮓ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺳﮓ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ. ﻏﻠﺎﻡ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺳﮓ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﻏﺬﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﮓ ﺩﺍﺩ.


 ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﺯ ﻏﻠﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺟﻴﺮﻩ ﻏﺬﺍﻯ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ 


ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻯ.


 ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺳﮓ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻘﺪﻡ ﺩﺍﺷﺘﻰ؟ 


ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺳﮓ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺭﺩ ﻛﻨﻢ.


 ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻏﺬﺍﺋﻰ ﺭﻓﻊ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ؟


 ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﻢ. 


ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻳﺜﺎﺭ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﻯ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻏﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ ؛


 ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻭ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﻧﺨﻠﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺧﺮﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻧﺨﻠﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﺎﻳﻠﻰ ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﻴﺪ .


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش ایثار


 کانال " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده " :

 

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی