10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺟﺎﻫﻞ ﺧﻠﻴﻔﻪ


ﻣﻬﺪﻯ ﻋﺒﺎﺳﻰ ﺳﻮﻣﻴﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻋﺒﺎﺳﻰ ﭘﺴﺮﻯ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻛﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺹ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺮ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻛﻴﻨﻪ ﻭ ﻋﺪﺍﻭﺕ ﺩﺍﺷﺖ.


 ﺭﻭﺯﻯ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺀﻣﻮﻥ ﻫﻔﺘﻤﻴﻦ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻋﺒﺎﺳﻰ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ (حضرت) ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ، ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﻠﻰ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ، ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻞ ﻣﻘﺪﻡ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺖ.


 ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﻮ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﻴﺮ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻰ، ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻣﺎﺭﺕ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭﺗﺮ ﻣﻰﺑﺎﺷﻴﻢ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺳﺎ ﻭ ﻛﺎﻣﻠﻰ ﻧﺪﺍﺩ. 


ﻣﺎﺀﻣﻮﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺨﻰ ﺩﺍﺩ؟


 ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻉ ﺳﻠﺎﻣﺎ ﺳﻠﺎﻣﺎ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ. 


ﻣﺎﺀﻣﻮﻥ ﮔﻔﺖ: ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﺎﺗﺮﻳﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 


ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟ 


ﻣﺎﺀﻣﻮﻥ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻴﺴﺘﻰ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﺮﺩ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: 


ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺑﻰ ﺗﻜﺒﺮ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺟﺎﻫﻠﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺯﻧﺪ، ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻠﺎﻡ ﮔﻮﻳﻨﺪ ، ﻛﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺑﻰ ﺍﻋﺘﻨﺎﺋﻰ ﺗﻮﺍﺀﻡ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﻯ ﺍﺳﺖ.


 ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ (حضرت) ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺩﻡ ﺟﺎﻫﻞ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﺮﺩﻩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺎ ﺟﺎﻫﻞ ﺳﺒﻚ ﻣﻐﺰ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش جهل


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی