10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ 


ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﺭﻯ ﮔﻔﺖ: ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ (ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻦ ﺧﺎﻟﺪ) ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ. ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﺑﺪﻫﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻰ گرفتند ﻓﻘﻴﺮ ﻣﻰ ﺷﺪﻡ.

 ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﻴﺮﺩ. 


ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻭ ﭘﻴﺮﻭ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ؛


 ﻟﻜﻦ ﻫﺮﺍﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺷﻴﻌﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻴﺎﻧﺪﺍﺯﺩ.


 ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺣﺞ، ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﻳﺶ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ. 


ﺍﻣﺎﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ " ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﻴﻢ . ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﻋﺮﺵ ﺳﺎﻳﻪ ﺭﺣﻤﺘﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻳﻪ ﻣﮕﺮ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﻴﻜﻰ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺮﻫﺎﻧﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻴﺶ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻛﻨﺪ، ﺍﻳﻨﻚ ﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ. "


 ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺣﺞ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻢ، ﺷﺒﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﻥ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ.


 ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﺎ ﭘﺎﻯ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻴﺪﻥ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﻣﻜﺮﺭ ﭘﻴﺸﺎﻧﻴﻢ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪ.


 ﻫﺮ ﭼﻪ ﭘﻮﻝ ﻭ ﭘﻮﺷﺎﻙ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﻫﺮ ﻣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﺴﻤﺖ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﻧﺼﻒ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ؛ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﻣﺴﺮﻭﺭﺕ ﻛﺮﺩﻡ؟


 ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺯﻳﺎﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ. 


ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﺤﻮ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻯ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ.


 ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: 


ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻴﻜﻰ ﻛﺮﺩ، ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﺠﻰ ﺑﮕﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺳﻢ ﺣﺞ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻴﻜﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﻢ.


 ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﻣﻜﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻭ ﺷﺮﺡ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ. 


ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻰ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﺪ. 


ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﮕﺮ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ 


ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺭﻯ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩ، ﺍﻭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆ ﻣﻨﻴﻦ (ع) ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ،  بخش برادری


 http://goo.gl/dVE8FN 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی