10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ 


ﺭﻭﺯﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻫﻤﻨﺸﻴﻨﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺳﺖ!


 ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎ ﻣﻮﺳﻰ ! ﻗﺼﺎﺑﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻓﻠﺎﻥ ﻣﺤﻞ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ. 


ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ(ع) ﺑﻪ ﺩﺭﺏ ﺩﻛﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ، ﺩﻳﺪ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﺷﺒﻴﻪ ﺷﺒﮕﺮﺩﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﺳﺖ.


 ﺷﺐ ﻛﻪ ﺷﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻭﺍﻥ ﮔﺮﺩﻳﺪ.


حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﭘﻰ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ؟ 


ﮔﻔﺖ: ﺑﻔﺮﻣﺎﺋﻴﺪ .


حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ.


 ﺣﻀﺮﺕ ﺩﻳﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﻏﺬﺍﺋﻰ ﺗﻬﻴﻪ ﻧﻤﻮﺩ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺯﻧﺒﻴﻠﻰ ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﻓﻮﻗﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺁﻭﺭﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﻛﻬﻨﺴﺎﻝ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻧﺒﻴﻞ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﺩﺍﺩ، ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺭﺍﻧﻴﺪ. ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺯﻧﺒﻴﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻭﻝ ﺑﻴﺎﻭﻳﺰﺩ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻠﻤﺎﺗﻰ ﻛﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻧﻤﻰ ﺷﺪ بر زبان آورد ؛


 ﺑﻌﺪ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻏﺬﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ.


حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟


 ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﺩﻯ‌ﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﻨﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﺨﺮﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ.


 ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺁﻥ ﻛﻠﻤﺎﺗﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺟﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟


 ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﻭ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺍﻧﻢ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺍ ﺑﺒﺨﺸﺪ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭﺟﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ (ع) ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻛﻨﺪ .


حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﻋﺎﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﻮ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻰ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش پدر و مادر


 http://goo.gl/dVE8FN 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی