10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

وفای به عهد در اسلام


ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﺎﺳﺎﻧﻴﺎﻥ ﻫﻔﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺻﺎﺣﺐ ﺗﺎﺝ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺴﺮﻯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻠﻮﻙ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﻔﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻳﻜﻰ ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ.


 ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭘﻴﺶ ﻋﻤﺮ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. 


ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺸﺖ .


ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻟﺎ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻛﺸﺖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺪﻩ ﻗﺪﺭﻯ ﺁﺏ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺍﻡ ؛


 ﻋﻤﺮ ﺍﻣﺮ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﺏ ﺑﺪﻫﻨﺪ.


 ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﻛﺎﺳﻪ ﭼﻮﺑﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.


 ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻇﺮﻑ ﺁﺏ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺭﻡ، ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻛﺎﺳﻪ ﻫﺎﻯ ﺟﻮﺍﻫﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﺁﺏ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻡ.


 ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻛﺎﺳﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻯ ﻭ ﺑﻠﻮﺭﻳﻦ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ. 


ﭼﻮﻥ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﭘﻴﺶ ﺍﻭ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ آنرا ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺷﺖ.


 ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﻯ ﺗﺮﺍ ﻧﻜﺸﻢ ؛


 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺯﺩ ﻭ ﺷﻜﺴﺖ، ﺁﺑﻬﺎ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺭﻓﺖ. 


ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺣﻴﻠﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻛﻨﻮﻥ ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩ؟


 ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻮﻥ ﻗﺘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺸﺮﻭﻁ به نوﺷﻴﺪﻥ ﺁﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻰ، ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﻰ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺟﺰﻳﻪ: ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﺍﺯ ﻛﻔﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻘﺮﺭ ﻛﻦ.


 ﻫﺮﻣﺰﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻢ، ﺍﻳﻨﻚ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﻯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﻡ.


 ﺷﻬﺎﺩﺗﻴﻦ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪ.


 ﻋﻤﺮ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﮔﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻧﺪ، ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻣﻌﻴﻦ ﻛﺮﺩ .


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش عهد و پیمان


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی