10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان درباره شناخت حق و باطل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺑﻦ ﻳﺰﻳﺪ


 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻳﺰﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻗﺘﻞ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻭ ﻏﺎﺭﺕ ﻭ ﺟﻨﺎﻳﺎﺕ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﻛﺮﺩﻥ ﻛﻌﺒﻪ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ( ﺛﺎﻧﻰ ) ﺭﺳﻴﺪ.


 ﺍﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺷﺐ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﺩﻭ ﻛﻨﻴﺰ ﻳﻜﻰ ﻛﻨﺎﺭ ﺳﺮ ﺍﻭ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﭘﺎﻯ ﺍﻭ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﺰﻧﺪ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻨﺪ.


 ﺷﺒﻰ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﻰ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻨﻴﺰﻯ ﻛﻪ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺳﺮ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻯ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﻧﺒﻴﻨﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﺩ.


 ﺁﻥ ﻛﻨﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻯ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺷﻤﺎ ﺟﻬﻨﻢ ﺍﺳﺖ.


 ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻛﻨﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﺪ صحبت ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﻣﻰ ﻛﺸﺪ.


 ﻛﻨﻴﺰ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺩﻭﻣﻰ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻭ ﻳﺰﻳﺪ، ﺟﺪ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻏﺎﺻﺐ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺕ ﺍﺳﺖ.


 ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺑﺎﻃﻞ ﺧﻠﻊ ﻭ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﻨﺪ.


 ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ .


 ﭼﻮﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺷﺪ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﻤﺪ ﺍﻟﻬﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻠﺎﻓﺖ، ﺣﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺟﺪﻡ ﻏﺎﺻﺐ ﺑﻮﺩﻧﺪ.


 ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻫﺴﭙﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺴﺖ. 


ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻣﻄﻠﻊ ﺷﺪ ﻧﺰﺩ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻛﺎﺵ ﺗﻮ ﻛﻬﻨﻪ ﺧﻮﻥ ﺣﻴﺾ ﺑﻮﺩﻯ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﻤﻰ ﺩﻳﺪﻡ.


 ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﻰ ﺯﺍﺋﻴﺪﻯ. 


ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪ .


 ﻭ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻭﻗﺖ ، ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺣﻜﻢ ﺭﺍ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻣﺮﻭﺍﻥ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ (ﺯﻥ ﻳﺰﻳﺪ) ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺣﻖ ﺷﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﻛﺮﺩ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش حق و باطل


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA