10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان زیبا درباره حیا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ حضرت ﺷﻌﻴﺐ (ع)


 ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ حضرت ﻣﻮﺳﻰ (ع) ﻣﺮﺩ ﻗﺒﻄﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ، ﻓﺮﻋﻮﻧﻴﺎﻥ ﻧﻘﺸﻪ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ ﺗﺎ او ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ .


 حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺼﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺸﺖ (ﻳﺎ ﺳﻪ ) ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺮ ﻣﺪﻳﻦ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﻯ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻓﻊ ﺧﺴﺘﮕﻰ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺭﺧﺘﻰ ﻛﻪ ﭼﺎﻫﻰ ﻛﻨﺎﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﻣﻴﺪ. 


ﺍﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﺏ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﺩﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﭼﻮﭘﺎﻧﺎﻥ ﺁﺏ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺷﻮﺩ .


 ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﺁﺏ ﻣﻰ ﻛﺸﻢ .


ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. 


ﭘﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﻌﻴﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻄﻮﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ؟ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﻳﺪ ؟


ﺁﻧﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﺗﺎ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻯ ﺑﺪﻫﻢ.


 ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺰﺩ حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﻰ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺴﺘﮕﻰ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﻭ ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ. 


ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﺟﻠﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ حضرت ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﺍﺯ ﻛﺪﺍﻡ ﻛﻮﭼﻪ ﻭ ﺭﺍﻫﻰ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ. 


ولی به خاطر غیرت و حیا ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﻣﻰ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺷﻤﺎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ، ﻫﺮ ﻛﺠﺎ دیدید ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻰ ﺭﻭﻡ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻴﺪ (ﻳﺎ ﺳﻨﮓ ﺭﻳﺰﻩ ﺍﻯ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﻯ ﭘﺎﻯ ﻣﻦ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﻳﺪ، ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺑﺪﻫﻢ ) ﺯﻳﺮﺍ ﻣﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻴﻢ. 


ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩ حضرت ﺷﻌﻴﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻛﺎﺭ، ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻯ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﻭ ﺣﻴﺎ ﻭ ﭘﺎﻛﻰ ﻭ ﺍﻣﻴﻦ ﺑﻮﺩﻥ ، ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ حضرت ﻣﻮﺳﻰ (ع) ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش حیا


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA