10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

دام شیطان

ﺩﺍﻡ ﺷﻴﻄﺎﻥ 


ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺁﻳﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﻰ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ  ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: 


ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﻧﺰﺩ ﺷﻴﺦ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺒﻰ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﻫﺎ ﻭ ﻃﻨﺎﺑﻬﺎﻯ ﻣﺘﻌﺪﺩﻯ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻫﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻴﺴﺖ؟ 


ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻰ ﻛﺸﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ. ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻃﻨﺎﺑﻬﺎﻯ ﻣﺤﻜﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺷﻴﺦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺗﺎ ﺍﻭﺍﺳﻂ ﻛﻮﭼﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﻴﺦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ، ﻭﻟﻰ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ.


 ﺻﺒﺢ ﻧﺰﺩ ﺷﻴﺦ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻡ، ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻥ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻳﺨﺘﻢ. 


ﺩﻳﺮﻭﺯ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻟﺎﺯﻡ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻳﻚ ﺭﻳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﺰﺩﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻓﺶ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﺀ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ. 


ﻳﻚ ﺭﻳﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻡ، ﻫﻤﻴﻨﻜﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺁﻥ ﭼﻴﺰ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻴﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺨﺮﻡ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: 


ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺽ ﺭﺍ ﺑﻌﺪﺍ ﺍﺩﺍﺀ ﻛﻨﻢ؟


 ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ. ﭼﻴﺰﻯ ﻧﺨﺮﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺟﺎﻯ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش حلال و حرام


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی