10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

10/000 داستان

منبع داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده

این پایگاه ، منبع بیش از 10/000 داستان کوتاه ، زیبا و آموزنده ( و البته منبع دار ) است . روزانه چند داستان از آن در این پایگاه قرار می گیرد داستانها از بیش از 30 کتاب ،در اختیار شما قرار می گیرد .داستانها به گونه ای انتخاب شده که برای انتشار در شبکه های اجتماعی منجمله تلگرام قابل استفاده باشد . ( مناسب سازی شده است ) .

داستان ها را می توانید با عضویت در کانال تلگرامی ما نیز دریافت نمایید . آدرس کانال تلگرامی " داستانهای کوتاه ، زیبا و آموزنده :
https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvxlVOPjwWbyg

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

داستان درباره صبر

داستان پندآموز

اعراب نسبت به برادران خود چگونه اند

سخن قابل تامل ناپلءون درباره قرآن

داستان عبرت آموز درباره بدهکاری

داستان آموزنده درباره مهلت دادن به بدهکار

داستان آموزنده درباره ادای دین برادر مسلمان

داستان آموزنده درباره قضاوت غلط

داستان درباره سید بحر العلوم

داستان درباره فقر و بازنشستگی

داستان آموزنده درباره فحاشی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزاگویی

داستان پندآموز درباره بدزبانی

داستان عبرت آموز درباره فحاشی

داستان درباره بددهنی

داستان آموزنده درباره فحش و ناسزا و فحاشی

داستان عبرت آموز درباره غیبت و سخن چینی

داستان آموزنده درباره غیبت

داستان عبرت آموز درباره غیبت

قهرمان کیست

داستان درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره غرور و تکبر

داستان پندآموز درباره غرور

داستان عبرت آموز درباره لقمه حرام

ارزش یک ساعت تفکر عبرت آموز از هفتاد سال عبادت بیشتر است

داستان آموزنده درباره غذا و زهد

داستان آموزنده و عبرت آموز درباره عمل

داستان درباره عمل کردن

داستان آموزنده و زیبا درباره کار و عمل

داستان زیبا درباره عمل

بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ بهمن ۹۴، ۱۸:۰۹ - مهدی ابوفاطمه
    لایک
  • ۰
  • ۰

یحیی

ﻳﺤﻴﻰ


 ﺣﻀﺮﺕ ﻳﺤﻴﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﻳﺪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ﺭﻭﭘﻮﺵ ﻫﺎﻳﻰ ﻣﻮﺋﻴﻦ ﻭ ﻛﻠﺎﻩ ﻫﺎﻯ ﭘﺸﻤﻴﻦ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﻛﺮﺩ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﭼﻨﻴﻦ ﻟﺒﺎﺳﻰ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﺀﺣﺒﺎﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺪ.


 ﺭﻭﺯﻯ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﻣﺶ ﻛﻪ ﻟﺎﻏﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺣﻰ ﻛﺮﺩ: ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺟﺴﻤﺖ ﻛﻪ ﻟﺎﻏﺮ ﺷﺪﻩ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ؟ ﺑﻪ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺟﻠﺎﻟﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﺍﻃﻠﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﺍﺷﺘﻰ ﺑﺎﻟﺎﭘﻮﺷﻰ ﺍﺯ ﺁﻫﻦ ﻣﻰ ﭘﻮﺷﻴﺪﻯ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻫﺎ.


 ﻳﺤﻴﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﻧﺪ. 


ﺯﻛﺮﻳﺎ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﺎﻳﻪ ﺭﻭﺷﻨﻰ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﺎﺷﻰ ﭼﺮﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ؟


 ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﭘﺪﺭ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩﻯ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ؟


 ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ!


 ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻛﺮﻳﺎ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻳﺤﻴﻰ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻳﺪ ﻧﺎﻣﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﻧﻤﻰ ﺑﺮﺩ.


 ﺭﻭﺯﻯ ﺯﻛﺮﻳﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ، ﻳﺤﻴﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﻳﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺯﻛﺮﻳﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ.


 ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 


ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ، ﺩﺭ ﺩﻭﺯﺥ ﻛﻮﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﻜﺮﺍﻥ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﻩ، ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻏﻀﺒﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﭼﺎﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻤﻖ ﺁﻥ ﻳﻚ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﭼﺎﻩ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﻳﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﻫﺎﺋﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺋﻰ ﻭ ﺯﻧﺠﻴﺮﻫﺎﺋﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﺭﻭﻥ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. 


ﭼﻮﻥ ﻳﺤﻴﻰ ﻧﺎﻡ ﺳﻜﺮﺍﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺭﻭﻯ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﻬﺎﺩ.


 ﺯﻛﺮﻳﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻳﺤﻴﻰ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺟﻤﻌﻰ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﻳﺤﻴﻰ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎﻫﻰ ﻛﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:


 ﺟﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺕ ﻧﺪﻳﺪﻯ؟ 


ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎ ﺷﻤﺎ ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻦ ﺯﻛﺮﻳﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ؟


 ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﺭﻯ. 


ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻠﺎﻥ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﻗﺪﻣﻬﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﻭ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻫﺴﺖ.


 ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ. ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻳﺤﻴﻰ ﺳﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﻴﺎﻳﺪ، ﭘﺲ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ. 


کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش خوف


 http://10000dastan.blog.ir 

 کانال " داستانهای زیبا ، کوتاه و آموزنده " :

 https://telegram.me/joinchat/BSAfBzvMavvBN4-DcNFfFA



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی